معنی نخ تابیده
فارسی به انگلیسی
Twine
فارسی به عربی
حل جدول
فارسی به آلمانی
Garn (n)
واژه پیشنهادی
چله
لغت نامه دهخدا
تابیده. [دَ / دِ] (ن مف) پیچیده. (آنندراج). تافته. || درخشیده.تابان شده. نوری تابیده. || کژشده. مورب شده: چشم او کمی تابیده است. || گرم و سوزان شده: تنور تابیده است. گلخن تابیده است. رجوع بتافتن، تافته، تاب و تابیده شود.
نخ
نخ. [ن ُخ خ] (ع اِ) مغز استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخاخه. مخ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یقال:هذا من نخ قلبی، ای من صافیه. (از اقرب الموارد).
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
مفتول، تافته، تفته، سرخ شده، گداخته، تاب داده، پیچیده، تاب برداشته، کج
معادل ابجد
1072